اسماء جونی.عزیزدلیاسماء جونی.عزیزدلی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

اسماء کوچولوی من......

شب قدر

    يا رب ز تو امروز عطا مي طلبم هشياري و بخشش خطا مي طلبم مقبولي روزه و نماز و طاعات از درگه لطفت به دعا مي طلبم     ...
25 تير 1393

یه قرار شیرین نی نی وبلاگی

دخمل بلای مامان ،سلام دیروز تصمیم گرفتیم یکی از دوستات یعنی بیتا جونی و مامان صفوراش و ببینیم     http://bitajunam.niniweblog.com/ خیلی روز خوبی بود مخصوصا واسه ما که تقریبا اینجا تنهاییم با هم بازی میکردین و اسباب بازی های همدیگه رو میخواستین،البته گاها شما یه جیغای  بلندی میکشیدی که بیتا جون و میترسوند و من و ناراحت. یه مدته وقتی چیزی رو میخوای جیـــــــغ میکشی    دست خاله صفورا درد نکنه که واستون صبحونه آورده بود و شماهم بی تعارف حالشو بردی قربون هردوتون که اینقده نازین ماشالله عینک خیلی به هردوتون میاد ها         ...
23 تير 1393

11ماهگیت مبارک + اولین تــــــــــــــاتــــــــــــی

                  ماهگیت مبارک                                                                        عزیزدل مامان ورودت رو به یازدهمین ماه از نفس های گرمت تبریک میگم.   خیلی داره زود میگذره خشگلم.اصلا باورم نمیشه  یازده ماهه که باهمیم.   انشالله تا زنده م نفسهات گرمم کنه. دوست دارم  خیــلــی  زیاد   نفسم دیروز برای اولین بار...
18 تير 1393

موهاش شده کمی کوتاه.............

    نازگلم دیروز اومدیم خونه عمه جون .امروزم عمه موهاتو کوتاه کرد چون خیلی نامرتب و بلند شده بود دست عمه هم درد نکنه بنظرم خیلی خوب شده حالا بعدا عکساشو میذارم.... فردا خونه باباجون زیارت عاشورا دارن...داریم میریم اونجا... این  اولین ماه رمضان که شما پیش ما هستی اولین ماه رمضان و اولین کوتاهی موهات مبارک باشه عزیــــــــــــزدل مادر در ضمن شما سال قبل آخرین روزماه مبارک رمضان بدنیا اومدی......   اینم عکس دخملی در حین کوتاهی مو: یه شلیل در حین کار نوش جان کردی و من وامیرمحمدم کلی بازی و شکلک درآوردیم تا وایسادی       بعد ا...
12 تير 1393

اسماء واولین تابستان

نفسم امید این روزهای من،سلام سلام به دخترم که تموم ثانیه های این روزهای من شده خنده ها و گریه هات آهنگ زیبای زندگیمان است و چقدر زیباست دوستت دارم دوستت دارم ...     قربونت برم که الان داری از مبل بالا میری و خودتو میخوای به لب تاپ برسونی چنان آویزون میشی و التماس میکنی که چاره ای جز تسلیم ندارم باور نمیکنی اینم یه نمونه ش: یه مدتیه که یاد گرفتی وایمیسی و خودت برا خودت دست میزنی و اگه ماهم دست بزنیم شروع میکنی به نینای  اگرم دست نزنیم اشاره بهمون میکنی که دست بزنیم  عکس از وایسادنت فقط همینو دارم     هفته قبل عمو مهدی اینا(عموی بابا) اومدن خو...
10 تير 1393
1192 13 11 ادامه مطلب

اولین سفر زیارتی اسماء کوچولوی من

سلام دختر کوچولوی من دو روز پیش از سفر برگشتیم ولی چون روز آخری  طبق معمول ـ امسال  دوتایی مریض شدیم دیگه فرصت نشد. البته الانم شما داری از سرو کولم بالا میری تا بکوبی رو دکمه های لب تاپ و به زور دارم مینویسم خدارو شکر تو سفر اذیت نکردی و خیلی دخمل گلی  بودی خونه عمو محمدم کلی با علی کوچولو بازی کردی وقتی هم میرفتیم حرم معمولا اولش خواب بودی و بعدش بیدار میشدی و کلی بازی میکردی...البته اگه مهر میدیدی دیگه تموم بود روز 13خرداد هم ساعت نزدیک 10 شب بود که داشتیم شام میخوردیم و شماهم مشغول بازی بودی که یهو  دیدیم خودت بدون کمکی برای چند ثانیه وایسادی و ماهم کلی برات دست زدیم و خودتم دست میزدی الانم هی ای...
21 خرداد 1393