اسماء جونی.عزیزدلیاسماء جونی.عزیزدلی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

اسماء کوچولوی من......

دخترم دیگه بزرگ شده

سلام دختر نانازی سلام.....فدات بشم که اینقدر این روزا شیرین شدی و شیطون که حسابی تمام وقت در خدمت شما هستیم.   نی نی وبلاگی ها سلام......جونم براتون بگه که دخترم این روزا کلی کارای بامزه میکنه اول از همه اینکه به مدت 10 روزی میشه که خانوم خانوما خودش بتنهایی میشینه و هرروز مدت زمانش بیشتر میشه. الان دیگه حسابی میشینه که بدلیل قصور و کسالت  مامانش اینقدر دیر نوشته شد....بابایی شده در حد المپیک،بعضی وقتا که باباش از سرکار میاد حتی اگه یه لحظه بهش پشت کنه که بره تو اتاق این بغض اسماء جونه که میترکه و اشکمون و در میاره بیرونم که میریم بغل بابا میخوابه........بعله...فرنی ...
14 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام. دخترگلم :    امروز صبح که از خواب پاشدم دوست داشتم   اینو بهت بگم.......تا سال جدید کمتر از سه هفته مونده و سال نوی امسال یه کوچولوی نازنینم به جمع ما اضافه شده،یه فرشته،یه برکت،یه نعمت،و من وبابا از این اتفاق بی نهایت خوشحالیم،وقتی شبا میبینم یه فرشته ی کوچولوی دوست داشتنی کنارم آروم خوابیده  و ما شدیم سه نفر، با خیال راحت چشمامو میبندم..........وای که چقدر دوستت دارم                                                       &n...
11 اسفند 1392

هدیه ی خدایی

خداوند     با طلوع خورشید هر روز موهبتی به ما عطا می کند         و زندگی هر روز معجزه ایست       زیباترین معجزه زندگی  هدیه گرفتن فرشته ی آسمونی       از یکتای بی همتاست ...............................دوستت دارم فرشته ی کوچولوی من               ...
6 اسفند 1392

سپاس

سپاس خدايي كه باران رحمتش را با حضور تو بر من ارزاني داشت و فرشته‌ ي نازنيني را بر من هديه كرد ؛ سپاس و هزاران سپاس تقديم به صاحب چشماني كه موجب آرامش من است و صدايش دلنشين ترين ترانه ي من از بودنت باوري برايم ساخته كه بي تو بودن را باور ندارم چه خوب شد كه بدنيا آمدي و چه خوبتر كه دنياي من شدي دختر نازنيم ، هديه ي باشكوه خدا ، عشق من ، دوستت دارم   ...
6 اسفند 1392

بدون عنوان

سلوم الان ساعت یه ربع به یک شبه نخود مامان امشب بیخواب شدی و من دارم باهات بازی میکنم. خواستم بنویسم الان برا اولین بار گفتی د د د د (با فتحه) الانم داری گریه میکنی بریم لا لا  شب بخیر
4 اسفند 1392

یه بغل عکس

اینم عکسای مدتی که رفته بودیم مهمونی اینجا قبل از اینکه جلو موهاش کوتاه بشه.خونه باباجونه نشسته رو صندلی دختر عمه فاطمه           اینجا محو تماشای بلبل عمو جونه       اینم اسماء و امیرمحمد       اینجا دیگه  اومدیم خونه بابایی(بابام)     این دست دایی جونه       اسماء ، محمد مبین و طه       اسماء و امیرعباس......اون آقا پسرم که بالا سرشون نشسته محمدمهدی پسرعمه منه                   &...
3 اسفند 1392

بدون عنوان

سلآآآآآام گلکم سلام،عزیزم سلام،دختر نازم سلام،فدای دستای کوچولوت بشم الهی الان که دارم برات مینویسم بغلم نشستی و داری حسابی شیطونی میکنی.یه مدته نتونستم چیزی برات بنویسم.الان یه هفته است که من وشما از یه سفر سه هفته ای خونه باباجون و بابایی برگشتیم خونه خودمون.ولی متاسفانه من حسابی سرماخوردم،3روز پیشم مامانی اومد پیشمون و کلی کمک کرد.امروزم با دایی و بابایی برگشت.شما هم که فداتشم خیلی بامزه شدی.الان دیگه سوپ میخوری،نون و از دستمون به زور میگیری و با عجله میذاری دهنت،از فرنی و شیربرنج خوشت نمیاد،روز27بهمن خودت تنهایی نشستی فرداشم برای اولین بار گفتی م م م  الهی             &nb...
2 اسفند 1392