اسماء واولین تابستان
نفسم
امید این روزهای من،سلام
سلام به دخترم که تموم ثانیه های این روزهای من شده
خنده ها و گریه هات آهنگ زیبای زندگیمان است
و چقدر زیباست
دوستت دارم
دوستت دارم
...
قربونت برم که الان داری از مبل بالا میری و خودتو میخوای به لب تاپ برسونی چنان آویزون میشی و التماس میکنی که چاره ای جز تسلیم ندارم باور نمیکنی اینم یه نمونه ش:
یه مدتیه که یاد گرفتی وایمیسی و خودت برا خودت دست میزنی و اگه ماهم دست بزنیم شروع میکنی به نینای
اگرم دست نزنیم اشاره بهمون میکنی که دست بزنیم عکس از وایسادنت فقط همینو دارم
هفته قبل عمو مهدی اینا(عموی بابا) اومدن خونمون و کلی خوش گذشت با صدرا و ریحانه بازی میکردی
باهم رفنیم تفریح و امامزاده محسن و کلی بازی کردی
اینجا ریحانه دنبالت میکرد و تو هم با جیغ و خنده فرار میکردی
یه مدتی هم هست که دیگه موقع سرسره نمیخواد با دست کمکت کنیم خودت با کلی کیف سر میخوری
اینم آقا صدرا که خیلی بامزه حرف میزد بهت میگفت : اما
وقتی هم یه کم اذیتش میکردی میگفت:من اما دوست نه
فرداشم رفتیم کرمانشاه جشن عقد سارا جون که شماهم تو تالار کم نذاشتی بس که نینای نای کردی
دیگه ازبغل خسته شده بودی و اینقدر گزیه کردی که منم تصمیم گرفتم بذارمت زمین و شما هم وسط سالن گل از گلت شکفت اینقدر چهاردست وپا دور زدی که دیگه لباست داشت کاملا سیاه میشد
اینم یه عکس که در حال دس دسی هستی . اینقدر وول میخوردی که نمیشد درست عکس گزفت
از راست:حدیث ، اسماء،میلاد ، نجمه ،حسین
کلا داشتی شیطونی میکردی
تو محضر هم تاب دیدی و نتونستی ازش بگذری
روز بعدش با بابایی و مامانی برگشتیم وتو راه وایسادیم میوه بخوریم که شما هندونه دیدی و...
و برگشیم خونه و شما همچنان مشغول بازی و شیطونی
عاشق تمام لحظه های با تو بودنم عزیـــــــــزم
در حال بالا کشیدن از مبل
میری بالا و دستاتم میبری بالا و خودتو پرت میکنی پایین
شلوارشو.......خخخخخ
آخیش بالاخره این پست بعد از کلی ویرایش و ثبت ناموفق تکمیل شد
از بس اسماء جون دکمه ها رو زد نفهمیدم چی نوشتم خخخخخخ
الانم باز بیدار شد
بابای