اسماء و سال 93
ســــــــــــــــــــــلـام
سلام به دخترم
سلام به نی نی وبلاگی ها
بالاخره بعد از یه مدت تونستم بشینم پای لب تاپ،البته الانم که اینجام اسماء کوچولو خوابه و من کاملا بی سرو صدا اومدم آخه خواب نازگل من زیادی سبکه و تو این ایام تعطیلات هم به همین دلیل به مشکل برمیخوردیم.مادو روزه که برگشتیم و اینقد تو این دو روز کارداشتم که نتونستم به وبلاگ سر بزنم هنوزم کلی کارم مونده ماشالله اسماء جون اینقدر شیطون شده که اجازه نمیده هیچ کاری رو تو یه مرحله انجام بدم.
ما تو عید مسافرت نرفتیم البته چون بابایی و باباجون هرکدوم تو یه شهرن،اصلا خونه نبودیم.
سال تحویل خونه باباجون (بابای بابای اسماء جون)بودیم و چند ساعت بعدش با عمه جون اینا رفتیم به
سمت خونهبابایی و چند روز اول عید و اونجا بودیم جاتون خالی خیلی خوش گذشت .
هرچند به دلیل تراکم مهمون اومدن و مهمونی رفتن اسماء خوابش بهم میریخت و اونموقع خیلی غر میزد
ولی کلا دختر خیلی خوبی بود...ای وااای الان بیدار شد من فعلا برم سراغش...
مطالب بالا رو دیشب نوشتم ولی وقتی بیدار شد دیگه نشد بنویسم و بعدش رفتیم بیرون و دیر اومدیم و نشد..خب داشتم میگفتم کلی مهمونی رفتیم تازه خیلی جاها هم نرفتیم،یعنی وقت نشد البته متأسفانه با وجود کلی هفت سین های خیلی خشگل نمیدونم چرا فراموش کردم چند تا عکس خشگل از اسماء با هفت سین بگیرم و کلی غصه خوردم
امشب مهمون دارم و عمه م داره میاد خونمون ومن کلی کار دارم...اسماء الان تو تابه و خوابش میاد و خیلی ملوس و مظلوم داره نگام میکنه .از وقتی برگشتیم چون یه مدت همه ش دورش شلوغ بوده و حسابی بازی میکرده الان زود خسته میشه و همه ش میخواد باهاش بازی کنیم
این بهار با وجود اسماء کوچولو برای ما بهاری تر آغاز شدامیدوارم بهارانی سرشار از شادی و سلامتی و زیبایی را باهم بگذرانیم...انشالله....
اسماء کارهای جدیدی یاد گرفته مثلا:سینه خیز رفتنش خیلی پیشرفت کرده و تقریبا چهار دست و شده...خیلی بامزه میره...کلماتی مثل:لیگو لیگو ... بابا ... تیلی تیلی ... وچیزای عجیب و غریب دیگه رو میگه.
دیگه غریبه ها رو میشناسه و بغل هرکی که دوس داشته باشه میره و وقتی خوابش میاد بغل کسی نمیره
چند بار باهم مسجد رفتیم و خیلی دختر خوبی بوده تا آخر ساکت وایساده و با اسباب بازیش بازی کرده.................ماشالله...........امیدوارم دخترم فاطمی وار بزرگ بشه.
انشالله این تعطیلات به همه خوش گذشته باشد..
دخملی روز اول عید حسابی آب دماغش راه افتاده بود.این گریه بخاطر گرفتن بینیشه
اسماء و محمد متین(پسرداییم) که چند روز بعدش داداششم به دنیا اومد.....
علی و خواهرش فاطمه جون
و اما... بسوی نــــــــــــــور
قبول باشه حاج خانوووم
عجب بادی میاد............
به به چه اسب سپیدی.........
ای واااای دارم خیس میشم......
اسماء و دایی جونش.........
قان قان ... بیب بیب......
تولد علی کوچولو...
علی کوچولو..زهرا..فاطمه..نجمه..فاطمه و اسماء
میخوام برم باغ
واو......
نوه های شیطون.......
امیرمحمد.. اسماء .. آرتین .. فاطمه..
بذارید منم بشینم
آخیش خودم نشستم....