تولدت مبارک عزیزم
سلام
اسماء کوچولوی من یه سالش شد
مبارکت باشه فداتشم
البته با یک هفته تأخیر دارم برات مینویسم
جمعه ی پیش 17 مرداد بود و تولد گلدخترم که شب قبل از جمعه کرمانشاه خونه بابایی
و فرداشبشم اینور خونه ی باباجون برات تولد گرفتیم
هرچند تولد اولی اصلا سرحال نبودی و کلی اذیتم کردی و حالگیری کردی و به هیچ عنوان روی خوش نشون ندادی
ولی بازم خدارو شکر که الان دخترم 372 روزه شده و من از بودنش
لذت میبرم......
تم تولدتو زنبوری گرفتم و تزییناتشم خودم درست کردم البته نتونستم زیاد خکشلش کنم
ولی با وجود زنبور کوچولوی شیطونی مثل شما همینشم از من_ تنبل غنیمته خخخخخخخخخخخخخخخخخ
اینایی هم که میبینید یکی دو روز مونده به تولد تو نیمه شبها تکمیل شد
چون چند بار که تصمیم گرفتم درست کنم شما یهو یا ازخواب بیدار میشدی و میدیدی
و کاغذ بود که مچاله و پاره میشد و منم کلا بیخیالش میشدم
در هر صورت ببخشید که بیشتر از این ازم بر نیومد گلم
بازم تولدت مبارک ..........
عاشقتم
برای دیدن عکسا اگه دوس دارین بفرمایین ادامه مطلب:
هرچند به دلیل درخواست مکرر اسماء خانوم برای دریافت دوربین و بالاخره در آخر شت و پت کردن آن زیاد عکس گرفته نشد یا بد زاویه شده
البته الویه ها رو به تعداد پیچیدیم و به مهمونا دادیم که عکس ندارم
ساعت زمینی شدنت
عکسای 12 ماه و ریسه ی لباسای نوزادی و اولین پاپوش و جوراب و ...
اینم کیک زنبوری
که البته کلمه ی اسماش توسط اسماء خورده شد...
کلا این شکلی بودی نه اعصاب لباس عوض کردن داشتی نه مو درست کردن نه....
بال و شاخک زنبوریتم که میذاشتیم اینجوری میشدی
همه شم آویزون من بودی........
خوشتیپ ها.......خخخخخ
با کلی تلاش ما و مقاومت شما بالاخره یه عکس وایسادی که اونم کلاه قندیتو انداختی
البته بچه ها بیشتر بودن که مشغول بازی بودن
تولدت مبارک قشنگم
از مهمونا هم بخاطر کادوهاشون ممنون
بعدش رفتیم خونه باباجون و همون تزییناتم بردیم چسبوندیم...خخخخخ
عکسای 12 ماه و دور ستون چسبوندیم
اینم داداش امیرمحمد(پسرعمه ی اسماء)
اینجاهم داره اسماء رو دعوت میکنه سر جاش بشینه
اسماء زنبوری
(لباسشم خودم درست کردم)
چه عجب اجازه داده لباسش و بپوشیم
کلا این شب خیلی سرحال تر بود
موقع شام داشت بازی میکرد
حالا کیک...
کلا دوس داشتی دستاتو بخوری نه کیک
قبل از تموم شدن مهمونی دخملم خوابید
تولدت مبارک عزیـــــــــــــــــــــــــــزم