اسماء جونی.عزیزدلیاسماء جونی.عزیزدلی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

اسماء کوچولوی من......

شیطنکای عسلکم

1393/3/10 15:49
1,135 بازدید
اشتراک گذاری

قند عسلم.......

کوچول موچولم..........

فدات بشم الهی.........

دخترکم... بعد از چند روز برگشتیم خونه و اولاش یه کم بی طاقتی کردی آخه چند روزی پیش مامان جون و باباجون و عمو احسان بودی...تازه دو روزم عمه جون و 2 تا شیطوناش یعنی فاطمه و امیر محمد که خیلی تو رو دوس دارن اومدن پیشت.....کلی بهت خوش گذشت و بازی کردی.هر روز میرفتی  د  د  و سرسره بازی  میکردی الان با وجود اینکه سه روزه برگشتیم هنوز برا د د گریه میکنی و بهونه میگیری،یعنی روزی 2 وعده دوس داری بری بیرون...امروز صبح مدادم میرفتی دم در و در میزدی و با گریه میگفتی د د ،هیچکدوم از همسایه ها هم نبودن و آخرش که آروم نشدی بدون اینکه غذا ذرست کنم و شما هم صبحانه نخورده ساعت 12 ظهر رفتیم بیرون و یه دوری با کالسکه زدیم ....خخخخ...یه کم تاب تاب کردی و بازی بچه ها رو نگاه کردی و برگشتیم و زینب دختر همسایه مون اومده بود و  اینقدر تو لابی سرو صدا کردی که اومد پیشت و تا چند ساعت اومد توخونه باهم بازی کردین...البه خیلی اذیتش کردی و هر اسباب بازی که میگرفت دستش تو به زور میخواستی ازش بگیری.ولی کلی خسته شدی و وقتی رفت یه 2ساعتی خوابیدی من تونستم کمی به کارام برسم..........

ماشالله دیگه کلی از حرفایی که بهت میزنیم ومتوجه میشی و بعضیاشو انجام میدی ...دس دسی و سر سری و الو نینای نای و تا یکی میخنده  میخندی و اگه بچه ای گریه کنه سریع جیغ میکشی 

تو پارکم وقتی نی نی های دیگه رو میبینی از خوشحالی جیغ میزنی..قربون جیغت بشم

وقتی با تلفن حرف میزنی دلم برت ضعف میره بس که خشگل حرف میزنی ...اصلا نمیذاری گوشی تلفن دستم بگیرم سریع ازم آویزون میشی و جیغ که بده من حرف بزنم...میذاری در گوشت وشروع میکنی.................

جارو برقی هم niniweblog.comکه میکشم کلا شما سوارشی و مدام ازش میفتی و دوباره سوارش میشی...

 

 

دیگه از عسلی بالا میکشی و دیروزم متأسفانه لپ سمت راستت خورد چوب گوشه مبل و کبود شد...بمیـــرم الهی....

با آشپزخونه رفتن منم مشکل داری مخصوصا صبحا که من وشما  تنهاییم تا میرم پای گاز یا ظرفشویی میای و آویزونم میشی و دیگه نمیتونم تکون بخورم...فدای اون قدت بشم....

 

کلا ملوس شدی و فقط دل میبری و ما رو عاشقتر میکنی 

دختر کوچولوی من...ممنون که به زندگی ما اومدی

ممنون که  اینقدر عشق و گرما بخشیدی

ممنون که اینقدر زیبایی

ممنون که هستی و هستی ما شدی

از خدایی که این نعمت رو به ما بخشید هم ممنون

 

 

راستی انشالله فردا با مامانی و بابایی و دایی جون میریم قم خونه عمومحمد من

این اولین سفر زیارتی سه نفره ماست.. بدلیل اینکه پدربزرگات هرکدوم یه شهرن تا یه فرصت پیش میومد میرفتیم خونه یکیشون و همینطور بدلیل نداشتن ماشین فرصت مسافرت رفتن رو نداشتیم...الانم نصفه شبه و بهتره برم بخوابم که فردا کلی کار دارم....سعی میکنم در اولین فرصت چندتا عکس بذارم.........

 

 

 

 

پسندها (4)

نظرات (2)

مامان اعظم
13 خرداد 93 23:34
پیشا پیش التماس دعا خاله جون
مامان اسماء کوچولو
پاسخ
محتاجیم
فریده مامان آیهان کوچولو
14 خرداد 93 21:59
نمیدونم الان برگشتین یا نه ولی خب اولین زیارت 3نفریتون قبول باشه.
مامان اسماء کوچولو
پاسخ
سلامت باشین