اسماء جونی.عزیزدلیاسماء جونی.عزیزدلی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

اسماء کوچولوی من......

اسماء واولین تابستان

نفسم امید این روزهای من،سلام سلام به دخترم که تموم ثانیه های این روزهای من شده خنده ها و گریه هات آهنگ زیبای زندگیمان است و چقدر زیباست دوستت دارم دوستت دارم ...     قربونت برم که الان داری از مبل بالا میری و خودتو میخوای به لب تاپ برسونی چنان آویزون میشی و التماس میکنی که چاره ای جز تسلیم ندارم باور نمیکنی اینم یه نمونه ش: یه مدتیه که یاد گرفتی وایمیسی و خودت برا خودت دست میزنی و اگه ماهم دست بزنیم شروع میکنی به نینای  اگرم دست نزنیم اشاره بهمون میکنی که دست بزنیم  عکس از وایسادنت فقط همینو دارم     هفته قبل عمو مهدی اینا(عموی بابا) اومدن خو...
10 تير 1393
1190 13 11 ادامه مطلب

اولین سفر زیارتی اسماء کوچولوی من

سلام دختر کوچولوی من دو روز پیش از سفر برگشتیم ولی چون روز آخری  طبق معمول ـ امسال  دوتایی مریض شدیم دیگه فرصت نشد. البته الانم شما داری از سرو کولم بالا میری تا بکوبی رو دکمه های لب تاپ و به زور دارم مینویسم خدارو شکر تو سفر اذیت نکردی و خیلی دخمل گلی  بودی خونه عمو محمدم کلی با علی کوچولو بازی کردی وقتی هم میرفتیم حرم معمولا اولش خواب بودی و بعدش بیدار میشدی و کلی بازی میکردی...البته اگه مهر میدیدی دیگه تموم بود روز 13خرداد هم ساعت نزدیک 10 شب بود که داشتیم شام میخوردیم و شماهم مشغول بازی بودی که یهو  دیدیم خودت بدون کمکی برای چند ثانیه وایسادی و ماهم کلی برات دست زدیم و خودتم دست میزدی الانم هی ای...
21 خرداد 1393

شیطنکای عسلکم

قند عسلم....... کوچول موچولم.......... فدات بشم الهی......... دخترکم... بعد از چند روز برگشتیم خونه و اولاش یه کم بی طاقتی کردی آخه چند روزی پیش مامان جون و باباجون و عمو احسان بودی...تازه دو روزم عمه جون و 2 تا شیطوناش یعنی فاطمه و امیر محمد که خیلی تو رو دوس دارن اومدن پیشت.....کلی بهت خوش گذشت و بازی کردی.هر روز میرفتی  د  د  و سرسره بازی  میکردی الان با وجود اینکه سه روزه برگشتیم هنوز برا د د گریه میکنی و بهونه میگیری،یعنی روزی 2 وعده دوس داری بری بیرون...امروز صبح مدادم میرفتی دم در و در میزدی و با گریه میگفتی د د ،هیچکدوم از همسایه ها هم نبودن و آخرش که آروم نشدی بدون اینکه غذا ذرست کنم و شما هم صبح...
10 خرداد 1393

دومین مروارید

سلام   سلام                                                                  بالاخره دندون دوم اسماء جونی هم درومد................ مبارک                                                                                      مبارک   ...
9 خرداد 1393

روزمره های خردادی

سلام گل باغ زندگیم ساعت یک ونیم شبه و الان تو خواب نازی چند روزه دوس دارم کلی حرف واست بنویسم ولی چون لب تاپ از دست یه دختر شیطون تو قرنطینه س فرصتشو نداشتم. چند روز پیش عمه جون اینا اومدن خونمون و من چون صبحاش بیرون کار داشتم پیش عمه و 2 تا شیطوناش میموندی،اولین بار بود که چند ساعت تنهات میذاشتم و خیلی برام سخت بود چون دلم مدام پیشت بودو شما هم یه کم بیقراری کردی و عمه رو اذیت کردی از همینجا از عمه جون تشکر میکنیم... دندون دومت هم ظاهرا تصمیم داره مهمونمون بشه .آخه یه سفیدی هایی از زیر لثه ت معلومه هرچند که ما هنوز موفق نشدیم حتی یه عکس از دندونت بگیریم اصلا اجازه نمیدی... اینقدر دلبر شدی که نمیدو...
5 خرداد 1393

جیگرطلا بلا شده...

قند عسلم   جیگرطلا   عروسکم   ...   سلام به روی ماهت   هر لحظه که به روی ماهت نگاه میکنم باید سجده ی شکر بجا آورم اون موجود نازنینی که تا چندی پیش اینقدر کوچک بودی که .... وحالا... بزرگ شدنت را میبینم  و  این شیرینترین آهنگ زندگی منه وقتی دوست داری بیای بغلم و صورتتو به صورتم میمالی  دل منو میبری به آسمونا وقتی بعضی حرفامو میفهمی و انجام میدی  بزرگ شدنتو احساس میکنم الانم که با شیرین کاریهات دیگه برامون دل نذاشتی و همه رو مال خودت کردی فدات بشم که همه ش دوس داری پاشی و به هرچیزی دست میگیری و بلند میشی دیگه خسته شدی و من باید برم   دوســــــــــتـــــــــ...
3 خرداد 1393

ماهگرد نهم با 9 روز تأخیر

سلام به دختر نانازم عزیزدلم ببخشید که اینقدر دیر به وبلاگت اومدم.یه هفته که کلا هردو مریض بودیم و رفتیم خونه بابایی اینا و دیگه چند روز آخرشم که حالم خوب شد مشغول مهمونی رفتن و دیدن فامیلا بودیم.آخه از عید دیگه کرمانشاه نرفته بودیم...   الانم 5 روزه که برگشتیم ولی هم اینترنتمون قطع شده هم اینکه ماشالله شما دخمل شیطون اصلا اجازه نمیدی لب تاپ یه لحظه باز شه  عجیب علاقه داری بکوبی رو دکمه هاش و همزمان آواز بخونی.الانم خوابی و تا بیدار نشدی و بیای سراغم   بهت میگم 9 ماهگیت با 9 روز تأخیر مبارک  کوچولوی من               ...
28 ارديبهشت 1393

امون از این سرماخوردگی

سلام به دختر عزیزم الهی بمیرم برات که چند روزه حسابی سرماخوردی...سرفه میزنی در حد جام جهانی؛آب دماغتم که یه لحظه استراحت نداره...گاهی که داری چهار دست وپا میری وسطش چون حال نداری چند لحظه سرتو میذاری زمین و جیگرمو کباب میکنی...... الهی که هر چه زودتر همه ی نی نی هایی که مریض شدن زودی خوب شن. تازه منم دارم همراهیت میکنم  و باهات سرفه میزنم... فدات بشم  زودی خوب شو الان میخوایم با بابا ببریمت بیرون یه هوایی بخوری و سرحال بیای فعلا....... ...
10 ارديبهشت 1393